روضه شهادت امام محمد باقر(ع)
از کودکی با آهِ سوزان گریه کردم
با کاروانی دیدهگریان، گریه کردم
هربار با مویی سپید و قامتی خم
عمه صدا میزد «حسین جان» گریه کردم
یادم نرفته تا که دیدم مرکب آمد
با یالِ غرقِ خون ز میدان گریه کردم
دنبال مرکب پا برهنه میدویدم
دنبال زنها در بیابان گریه کردم
دیدم که دستهدسته در گودال رفتند
شد شاهِ عالم سنگباران گریه کردم
دیدم یکی زانو زده بر روی سینه
گیسوی جدم شد پریشان گریه کردم
دیدم که آبِ مشک را روی زمین ریخت
سر میبُرید از ذبح، عطشان، گریه کردم
پیراهن یوسف به چنگ گرگ افتاد
میر بنی هاشم شد عریان گریه کردم
دیدم سپاهی حمله کرده سوی خیمه
تا صبح، من شام غریبان گریه کردم
همبازیام را پیش چشمم ضجر میزد
گُم شد رقیه در بیابان گریه کردم
پیدا که شد تا صبح با عمه کشیدم
از گیسویش خار مغیلان گریه کردم
با چشمهایم کوچههای شام دیدم
کوچه به کوچه با اسیران گریه کردم
دیدم که ناموس خدا گشته گرفتار
برحال عمه من فراوان گریه کردم
دیدم که میبندد یکی با خیزرانش
لبهای یک قاریِ قرآن گریه کردم
**********
باقرالعلومم
که از جفای کینه
درمیان بستر
قلبم به غم عجینه
خسته از زمونه
میون اشیونه
از شراره ی زهر
پر میزنم زخونه
صادقم کجایی بیا و
ابی رسان بردهنم
بین میان حجره عزیزم
نمانده جانی به تنم
اتش زهر کین بسوزد
هم جانم و هم پیکرم
لحظه های اخر رسیده
صدازنم وای مادرم
بین که در اتشم
منتت میکشم
ااااه ازین غم جداااایی
_____________
✅
امده به یادم
درکودکی چه دیدم
بین دشت بلا
باعمه می دویدم
خیمه ها واتش
ظلم بنی امیه
برزمین خوردنم
باعمه ام رقیه(س)
دست بسته بودیم
میان دشنام بین خنده ها
صحنه ی دلخراش ماو
سرهای روی نیزه ها
امده به یادم خولی و
حرمله و شمر و سنان
لب مثل گل حسین و
ضربه ی چوب خیزران
ازجفای یزید
جان به لبها رسید
اه ازین غم جداااایی