اگر به خیمه، آید عمویم
دیگر من از آب، حرفی نگویم
بابا ز میدان آمد و سقا نیامد (2)
سقایِ طفلان، جان برادر
دستت جدا شد، از کین ز پیکر
از جا برادر، بر خیز بنگر
از تشنه کامی، غش کرده اصغر
بابا ز میدان آمد و سقا نیامد (2)
ای کاش از اول، من مُرده بودم
تا نامی از آب نبرده بودم
دیدم عمویم بشکسته دل بود
هنگام رفتن از من خجل بود
بابا ز میدان آمد و سقا نیامد (2)
سقای طفلان، میر سپاهم

بودی برادر، پشت و پناهم
از تن جدا شد، آن دستهایت
در خیمه طفلان در انتظارت
بابا ز میدان آمد و سقا نیامد (2)